سخنانی زیبا از دکتر شریعتی
خداوندا نمي داني كه انسان بودن و ماندن در اين دنيا چه دشوار است
چه زجري مي كشد آنكس كه انسان است و از احساس سرشار
.××××
لحظه ها را گذرانديم كه به خوشبختي برسيم غافل از اينكه لحظه ها همان
خوشبختي بودن
.×××××
به سه چيز تكيه نكن
: غرور ، دروغ و عشق. آدم با غرور مي تازد، با درو غمي بازد و با عشق مي ميرد
.××××××
اگر پياده هم شده است سفر كن ، در ماندن مي پوسي
.××××
حرف هايي هست براي گفتن كه اگر گوشي نبود، نمي گوييم .و حرف هايي
هست براي نگفتن، حرف هايي كه هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمي آورند
و سرمايه هر كسي به اندازه ي حرف هايي كه براي نگفتن دارد
.×××××
با تو همه رنگ هاي اين سرزمين را آشنا مي بينم
.××××××
ايمان بي عشق اسارت در ديگران است و عشق بي ايمان اسارت در خود .اگر تنها ترين تنها شوم باز هم خدا هست ، خدا جايگزين همه ي نداشتن
هاست
.××××××
در درد ها
, دوست را خبر نكردن خود يك عشق ورزيدن است . تقيه ي درد ,زيباترين نمايش ايمان است
.××××
خدايا چگونه زيستن را به من بياموز ،چگونه مردن را خود خواهم آموخت .×××
وقتي نمي تواني فرياد بزني ناله نكن خاموش باش
!!! قرنها ناليدن به كجاانجاميد؟
من اگر خودم بودم و خودم، فلسفه مي خواندم و هنر
. تنها اين دو است كهدنيا براي من دارد
. خوراكم فلسفه، و شرابم هنر، و ديگر بس .××××
مردن اگر خوب انجام شود، ديگران كار را تمام خواهند كرد .××××
اگر مي خوانم،مي جويم،مي يابم و مي گويم،انگيزه ام دردي است كه ريشه
در جانم دارد و اگر از اينهمه سر بتابم درد با جان يكي شده،خواهدم كشت
.×××××
و ما در چشمهاي هم مي بينيم و در چشمهاي هم ساكتيم
.××××
آن ها كه رفتند كار حسيني كردند و آن ها كه ماندند بايد كاري زينبي كنندوگرنه يزيدين
.علي تجلي عدالت مظلوم در طول تاريخ است
.××××
خدايا
... در برابر هر آنچه انسان ماندن را به تباهي مي كشد مرا با نداشتنو نخواستن رويين تن كن
.××××
از دانش طعامم دادند و از شعر شرابم نوشاندند و حقيقت دينم شد و راهرفتنم
. و خير حياتم شد و كار ماندنم . و زيبائي عشقم شد و بهانة زيستن.××××
انسان خدا گونه اي در تبعيد است
.××××
دوست داشتن از عشق برتر است و من هرگز خود را تا سطح بلندترين قله
هاي ، عشق هاي بلند پايين نخواهم آورد
.××××
هر كس به چيزي تبديل مي شود كه به آن عشق مي ورزد .اگر سنگي را دوست داشته باشد ، سنگ مي شود
.اگر هدفي را دوست داشته باشد ، به آن هدف تبديل مي شود
.اگر به فردي عشق بورزد آن فرد مي شود
.و اگر به خدا عشق بورزد خدائي مي شود
.اينك انتخاب با خود شماست
... !××××
زنده بودن را به بيداري بگذرانيم ، كه سالها به اجبار خواهيم خفت .××××
خدايا
... رحمتي كن تا ايمان، نام و نان برايم نياورد؛ قوتم بخش تا نانم را ،و حتي نامم رادر خطر ايمانم افكنم، تا ازآنها باشم كه پول دنيا را مي گيرند
و براي دين كارمي كنند، نه آنها كه پول دين مي گيرند و براي دنيا كار مي
كنند
.×××××
دوست داشتن از عشق برتر است
...×××××
خدايا ... به من بگو تو خود چگونه مي بيني؟ چگونه قضاوت مي كني؟ آياعشق ورزيدن به اسم ها ، تشيع است؟ يا شناختن مسمي ها؟
آزادي تو مذهب من است ، خوشبختي تو عشق من است و آينده ي تو تنه ا
آرزوي من
.××××××
خدايا
... مرا از همه فضائلي كه بكار مردم نيايد محروم ساز.×××××
عشق يك جوشش كور است و پيوندي از سر نابينايي اما دوست داشتنپيوندي خودآگاه و از روي بصيرت روشن و زلال
.×××××
حرف هايي است براي گفتن كه اگر گوشي نبود ، نمي گوييم
.و حرفهايي است براي نگفتن
...حرف هاي خوب و بزرگ و ماورائي همين هايند و سرمايه ي هر كسي به
اندازه ي حرف هايي است كه براي نگفتن دارد
.××××
در عطا كردن است كه ستوده مي شويم و در بخشيدن است كه بخشيده ميشويم
.×××××
در روزگار جهل ، شعور خود جرم است
.×××××
دوست داشتن كسي كه لايق دوست داشتن نيست اسراف محبت است
.××××
استوار ماندن و زير هر باري نرفتن ، دين من است .×××××
من معتقدم كه همه انحرافات ، جنايات ، مفاسد ، پستي ها، انحطاط و هر چه
بد است ، زاييده سه عامل در انسان است
: جهل ، ترس ، نفع . و توحيد ه رسه را زايل مي كند
.××××
روحي كه پيام دارد نه مريد مي طلبد نه عاشق
.××××
وقتي خواستم زندگي كنم راهم را بستندوقتي خواستم ستايش كنم گفتند خرافات است
وقتي خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است
وقتي گريستم گفتند بهانه است
وقتي خنديدم گفتند ديوانه است
دنيا را نگه داريد مي خواهم پياده شوم
...×××××
در عجبم از مردمي كه خود زير شلاق ظلم و ستم زندگي مي كنند، و ب رحسيني مي گريند كه آزادانه زيست
.×××××
هر انسان كتابي است در انتظار خواننده اش
.×××××
اگر قادر نيستي خود را بالا ببري همانند سيب باش تا با افتادنت انديشه
اي را بالا ببري
.×××××
عشق يك فريب بزرگ است و دوست داشتن يك صداقت راستين و صميميو بي انتها
.×××××
در دشمني دورنگي نيست ، كاش دوستان هم در موقع خود چون دشمنان
بي ريا بودند
.×××××
عشق در دريا غرق شدن است و دوست داشتن در دريا شنا كردن عش ق
بينايي را مي گيرد دوست داشتن مي دهد
.××××
من با عشق آشنا شدم... و چه كسي اين چنين آشنا شده است؟هنگامي دستم را دراز كردم كه دستي نبود
. هنگامي لب به زمزمه گشود،كه مخاطبي نداشتم
. هنگامي تشنه آتش شدم ، كه در برابرم دريا بود ودريا و دريا
...××××
خدايا
... به من زيستني عطا كن كه در لحظه مرگ بر بي ثمري لحظه اي كهبراي زيستن گذشته است حسرت نخورم و مردني عطا كن كه بر بيهودگي
اش سوگوار نباشم
.×××××
اگر دوست داشتن به حد اخلاص رسيده باشد دوست را به دوست همانندمي كند
.×××××
نمي دانم پس از مرگ چه خواهد شد نمي خواهم بدانم كوزه گر از خاك
اندامم چه خواهد ساخت
. ولي بسيار مشتاقم كه از خاك گلويم ، سوتكيسازد
. گلويم سوتكي باشد به دست كودكي گستاخ و بازيگوش و او يكريزو پي در پي دم خويش را بر گلويم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته ر ا
آشفته سازد بدين سان بشكند در من سكوت مرگ بارم را
.××××
مصلحت گفتن خوشايند است و فريب دادن و دروغ بافتن و تاييد و تعريفكردن شيرين
. اما حقيقت تلخ است .×××××
پوچي زندگي امروز يعني
: فدا كردن آسايش براي فقط و فقط وسايلآسايش
.×××××
مسئوليت زاده توانايي نيست ، زاده آگاهي است و زاده انسان بودن
.××××
هركسي آنچنان است كه احساسش ميكنند،نه آنچنان احساسش ميكنند كههست
.×××××
ذات خويش را مي جويم و نمي يابم، من سايه ي اويم، او كجاست؟
دلي كه از بي كسي غمگين است ، هر كسي را مي تواند تحمل كند
.××××
هيچ وقت حقيقت را فداي مصلحت نكنيد .×××××
خدايا مرا از اين فاجعه پليد
"مصلحت پرستي" كه چون همه كس گير شدهوقاحتش از ياد رفته و بيماري شده است كه از فرط عموميتش هر كه از
آن سالم مانده باشد بيمار مي نمايد مصون بدار تا
:"تا به رعايت مصلحت حقيقت را ذبح شرعي نكنم"
×××××
مرا كسي نساخت،خدا ساخت . نه آنچنان كه كسي مي خواست ، كه من كس ينداشتم ، كسم خدا بود ، كس بي كسان او بود كه مرا ساخت آن چنان كه
خودش خواست
.××××
آنان كه مي فهمند عذاب مي كشند و آنان كه نمي فهمند عذاب مي دهند
.××××
آنگاه كه تقدير واقع نگرديده ، از تدبير هم كاري ساخته نيست
.×××××
آنها كه گستاخي آن را داشتند كه تقدير را بشكنند و خود بر پيشاني خودبنويسند ،درخت هاي لجوجي بودند ، كه از كوير روييده اند ودر آتش برگ
و بار افشانده اند
.××××
آنگاه كه زمين از بر انگيختن خفيف ترين موج شادي در يك قلب بي گانه
عاجز است چه نوازشي؟مي تواند بي تابي فرار به هر كجا كه نه اينجاست
را اندكي فرو بنشاند .
××××
وقتي نمي توني فرياد بزني ناله نكن ! خاموش باش . قرنها ناليدن به كجاانجاميد ؟تو محكومي به زندگي كردن تا شاهد مرگ آرزوهاي خودت باشي
.اگر تمامي خلق ، گرگهاي هار شوند و از آسمان هول و كينه بر سرم بارد ،
تو مهربان و جاودان آسيب ناپذير من هستي اي پناهگاه ابدي، تو مي تواني
جانشين همه بي پناهي ها شوي
.××××
دوست داشتن كسي كه لايق دوست داشتن نيست اسراف در محبت است .××××
آنان كه نسيم گذشت از كوچه باغ دلشان عبور كند از قبيله ي بهارند
.××××
چه رنجي است
: لذتها را تنها بردن و چه زشت است : زيبائيها را تنها ديدنو چه بدبختي آزار دهنده ايست
: تنها خوشبخت بودن .×××××
در بهشت تنها بودن سخت تر از كوير است
.××××
شگفتا ! وقتي كه بود نمي ديدم ، وقتي مي خواند نمي شنيدم وقتي ديدمكه
نبود وقتي شنيدم كه نخواند .
×××××
خوشبختي فرزند نامشروع حماقت است
. اگر بتوانند نفهمند مي توانندخوشبخت باشند
.×××××
سكوت عجب فرياد رسايي است آنجا كه حنجره اي براي فرياد نمي ماند
.××××
من پرورده مكتب آزاديم ، استادم علي است مرد بي بيم و بي ضعف و پرصبر
.×××××
خدايا مرا در ايمان اطاعت مطلق بخش تا در جهان عصيان مطلق باشم
.×××××
من آن ني خشكم كه بر لبهاي نوازشگر ناپيداي تو كه قصه فراق را در من
مي نوازي ، به غربت خويش پي بردم
.××××
مهراوه ي منمن پرشكوه ترين سرودهاي عالم را
در ستايش تو
-اي دختر آفتاب-خواهم سرودمن پرشورترين ترانه هاي عاشقي را
كه برخوردارترين معشوقان جهان از آن نصيبي نبرده اند،
برايت خواهم ساخت
.××××
انسان بيش از زندگيست آنجا كه هستي پايان مي يابد ،او ادامه مي يابد.××××
نياز نشانه نقص نمي باشد كسي كه تابلوي زيبايي را مي كشد هميشه
نياز دارد كساني از آن ديدن كنند
. شاعر نياز دارد تا شعرش خوانده شود.×××××
براي انكار حقيقت لازم نيست به آن حمله كنند بلكه از آن بد دفاع مي كنند
.×××××
اگر از سكوت به خشم آمدي سكوت كن .×××××
ارزش و سرمايه حقيقي هر انسان به اندازه حرفهايي است كه براي نگفتن
دارد
.××××××
در دردها دوست را خبر نكردن خود يك عشق ورزيدن است
.××××
نه من هرگز نمي نالم قرن ها ناليدن بس است . مي خواهم فرياد كنم اگ رنتوانستم سكوت مي كنم خاموش مردن بهتر از ناليدن است
.×××××
خدايا
... به هركه دوست مي داريش بياموز كه عشق از زندگي كردن بهتراست و به هركه دوست تر مي داريش بچشان كه دوست داشتن از عشق
برتر است
.××××
هنرعبارت است از: تجلي استعداد و خلاقيت آدمي در طبيعت .××××
دلم گرفته از اين روزها ، دلم تنگ است ميان ما و رسيدن هزار فرسنگ است
مرا گشايش چندين دريچه كافي نيست هزار عرصه براي پريدنم تنگ است
.××××
اخلاص
: يكتايي در زيستن ، يكتايي در بودن ، يكتايي در عشق .××××
هر كسي را ، هر قبيله اي را توتمي است ، توتم من ، توتم قبيله ي من قلماست
. قلم زبان خداست ، قلم امانت آدم است ، قلم وديعه عشق است،هر كسي را توتمي است ، و قلم توتم من است ، و قلم توتم ما است
.××××
انسان نقطه ايست ميان دو بي نهايت ، بي نهايت لجن ، بي نهايت فرشته
.××××
كوري را هرگز به خاطر آرامش تحمل مكن
.××××
به من بگو نگو ، نمي گويم ، اما نگو نفهم ، كه من نمي توانم نفهمم ، من ميفهمم
.×××××
اگر پادشاهان مي دانستند چه لذتي دارد در ميان برگهاي كتاب به دنبا ل
واژه ها گشتن ، به خاطر آن لذت ، شمشيرها مي كشيدند
.××××××
به زور مي توان چيزي را گرفت، ولي به زور نمي توان آن را نگه داشت
.××××
بگذار تا شيطنت عشق چشمان تو را بر عرياني خويش بگشايد هرچند آ نبجز معني رنج و پريشاني نباشد
.×××××
اگر ميعادي نباشد ، رفتن چرا؟
اگر ديداري نباشد ، ديدن چه سود؟
و اگر بهشت نباشد ، صبر بر رنج و تحمل زندگي دوزخ چرا؟
اگر ساحل آن رود مقدس نباشد ، بردباري در عطش از بهر چه؟
××××
زندگي كوچكتر از آن بود كه دلم بر آن بلرزد ، هستي تهي تر از آنكه"بدست آوردني" مرا زبون سازد ، و من تهي دست تر از آنكه " از دس ت
دادني" مرا بترساند .
××××××
و اگر خفه ام كنند سازش نخواهم كرد و حقيقت را قرباني مصلحت نميكنم
و اما آن قوم اگر موفق شوند مرا بر دار كشند و يا همچون عين القضاه
شمع آجين كنند و يا مانند ژوردانو در آتشم بسوزانند حسرت شنيدن يك
آخ را هم بر دلشان خواهم گذاشت
.×××××
براي شنا كردن به سمت مخالف رودخانه، قدرت و جرات لازم است . وگرنههر ماهي مرده اي هم مي تواند از طرف موافق جريان آب حركت كند
.××××××
اگر باطل را نمي توان ساقط كرد ، مي توان رسوا ساخت
. اگر حق را نميتوان استقرار بخشيد، مي توان اثبات كرد ، طرح كرد و به زمان شناساند و
زنده نگه داشت
.××××
حقيقت انسان به آنچه اظهار مي كند نيست. بلكه حقيقت او نهفته در آنچيزي است كه از اظهار آن ناتوان است
. بنابراين اگر خواستي او ر ابشناسي نه به گفته هايش، بلكه به ناگفته هايش گوش بسپار
.×××××
اگر قادر نيستي خود را بالا ببري همانند سيب باش تا با افتادنت انديش ها ي
را بالا ببري
.٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪
زندگی نامه ای مختصر از دکتر شریعتی
زندگي نامه
دكتر علي شريعتي در دوم آذر سال
1312 در كاهك مزينان، يك روستاي سنتي كوچك،كنار كوير، در نزديك ي شهر سبزوار ديده به جهان گشو د
. پدرش محمد تقي شريعتي،موسس كانون حقايق اسلامي و مادرش زهرا اميني، زني روستايي متواضع و حساس
بود
. پدر پدر بزرگ علي، ملاقربانعلي، معروف به آخوند حكيم، مردي فيلسوف و فقيه بودكه در مدارس قديم بخارا و مشهد و سبزوار تحصيل كرده و از شاگردان برگزيده ملاهادي
سبزواري محسوب مي شد
.در سال
1331 ، اولين بازداشت او رخ داد و اين اولين رويارويي او و نظام حكومتي بود. درتاريخ
24 تير سال 1347 با پوران شريعت رضوي، يكي از همكلاس يهايش ازدواج كرد .شريعتي تحصيلات دانشگاهي خود را در مشهد گذراند و تحصيلات عالي خود را در سال
1341
در فرانسه و در رشته تاريخ و جامع هشناسي مذهبي ادامه داد . در سال 1343 بهايران برگشت و در مرز دستگير شد
. حكم دستگيري از سوي ساواك بود و متعلق به 2سال پيش يعني در هنگام خروج از ايران كه به همان دليل معلق مانده بود و در عين حال
5
لازم الاجرا بود
. بعد از بازداشت به زندان قزل قلعه در تهران منتقل شد. اوائل شهريور همانسال بعد از آزادي به مشهد برگشت
.از آبان ماه
1351 تا تير ماه 1352 ، دكتر به زندگي مخفي روي آورد. ساواك به دنبال اوبود و از تعطيلي به بعد، متن سخنراني هاي دكتر با اسم مستعار به چاپ م يرسيد
.در تير ماه
1352 ، دكتر در نيمه شب به خانه اش مراجعه كرد و دو روز بعد به شهربانيمراجعه كرد و خودش را معرفي كرد
. بعد از آن روز به مدت 18 ماه به انفرادي رفت.شريعتي سپس در فروردين سال
1352 تحت شرايط ويژ هاي آزاد شد كه بر طبق آن اجازهتدريس، انتشار، و يا برپايي گردهمايي را چه به صورت خصوصي و چه عمومي نداشت
.علاوه بر اين، ساواك كليه تحركات او را به شدت زير نظر داشت
.شريعتي اين شرايط را نپذيرفت و تصميم به هجرت از ايران گرف ت
. اما سه هفته بعد ازورود به سواتهمپتون انگلستان، به طرز مشكوكي از دنيا رفت
.6
دليل رسمي مرگ وي حمله قلبي اعلام شد، اما بسياري از طرفداران و خانواده او معتقد
بودند كه ساواك مسئول مستقيم مرگ شريعتي است
.هرچند مداركي كه اين اتهام را به طور قطع اثبات كند هرگز بدست نيامد، اما هنوز در ايران
بسياري از او با نام شهيد ياد مي كنند
.دكتر علي شريعتي در حرم حضرت زينب
(س)، در شهر دمشق به خاك سپرده شد.